صابر کاظمی، لژیونر ایرانی والیبال، در استخر محل اقامت تیمش در دوحه دچار حادثهای مرموز شد. ویتالی پاپازوف، همتیمی روس او، فاش کرده که در لحظه وقوع حادثه، دوربینهای مداربسته استخر بهطرز مشکوکی از کار افتاده بودند. این نکته، فرضیه پنهانکاری از سوی هتل الاهلی قطر را درباره جزئیات این اتفاق تلخ تقویت کرده است.
اما آنچه بر صابر گذشت، فقط یک حادثه نبود. هرچقدر تلاش میکنیم این اتفاق را در چارچوب یک سانحه پیشبینینشده ببینیم، ذهنمان به گذشته بازمیگردد؛ به روزهایی که نخستین مهرههای دومینوی سقوط او چیده شدند.

در ۱۹ مهر، صابر دچار شوک ناگهانی شد—برقگرفتگی، ایست قلبی یا هر عامل دیگری. اما این فقط پایان راهی بود که از ماهها قبل آغاز شده بود. واژههایی مثل «مرگ مغزی»، «نظر پروفسور سمیعی» و «اهدای اعضا» حالا کنار نامش میچرخند، اما ریشه این تراژدی به مرداد و شهریور سال قبل برمیگردد؛ زمانی که بهخاطر رد دعوت تیم ملی، با سختترین حکم تاریخ کمیته انضباطی والیبال مواجه شد: دو سال محرومیت یا پرداخت دو میلیارد تومان برای توسعه والیبال گلستان. آنهم از پسری که تازه داشت اندک پساندازی برای خودش جمع میکرد.
صابر، همان پسر ترکهای و چپدستی بود که روی تور پادشاهی میکرد. سرویسهایش بهترین دریافتکنندههای دنیا را به زحمت میانداخت. کارشناسان میگفتند: «صابر پرش نمیکرد، پرواز میکرد!» اما درونش آرام، خجالتی و تودار بود. پس از المپیک توکیو، به لیگ کویت رفت و سپس اندونزی. فرهاد قائمی بعدها گفت به او مشاوره اشتباه داده شد، اما هیچکس نمیدانست در دل آن پسر ۲۰۷ سانتیمتری چه میگذرد.

با رفتن صابر به کویت، دیگر دعوتی از تیم ملی در کار نبود. بهروز عطایی، سرمربی وقت، گفت «در پست صابر کاملاً غنی هستیم»؛ اما تیم ملی نتیجه نگرفت و عطایی کنار رفت. بعدها، وقتی تیم ملی با مربی جدید هم در پست قطر پاسور دچار مشکل شد، ناگهان یاد صابر افتادند. دعوت شد، اما نه رسمی. چند روزی آمد و رفت. گفت پدرم مریض است. اما رسانهها تیتر زدند: «اگر پدرت مریض است، چرا در پارک خوشگذرانی میکنی؟»
فشار رسانهها و برخی اهالی والیبال آنقدر زیاد شد که میلاد تقوی، رئیس جوان فدراسیون، برای اثبات اقتدارش، پروندهای علیه صابر تشکیل داد و او را به دو سال محرومیت محکوم کرد. گفتند «این خواست مردم است»، «باید بازدارنده باشد»، «نباید کسی جرات کند دعوت تیم ملی را رد کند».
تقوی در مصاحبهای گفت: «بودن صابر در باشگاههای کشورهای حاشیه خلیج فارس چه فایدهای برای والیبال ما دارد؟» و حتی اعلام کرد با فدراسیون جهانی هماهنگ کردهاند تا صابر در هیچ لیگی بازی نکند. صابر تلاش کرد با مذاکره شرایط را تغییر دهد، اما نتیجهای حاصل نشد. در نهایت، راهی الریان قطر شد؛ چون دیگر جایی در ایران نداشت.
و شد آنچه نباید میشد.

این روایت نه برای مچگیری است، نه برای محکوم کردن کسی. بلکه یادآوری است از آنچه بر یکی از نادرترین استعدادهای والیبال ایران گذشت. آشلکنو، اسطوره مربیگری، گفته بود: «صابر یکی از نادرترین استعدادهایی بود که در زندگیام دیدم.» اما ما او را درس عبرت کردیم.
حالا که صابر روی تخت بیمارستان است، ذهنمان پر از جملههاییست که جلوی پروازش را گرفتند: «ما غنی هستیم»، «نباید کسی جرات کند»، «بودنش اهمیتی ندارد»…
اما کاش کسی در گوشش زمزمه کند:
آخرین پروازت، بلندتر از همیشه است.
و دیگر دست هیچکس به تو نمیرسد؛
نه مدافعان روی تور، نه رئیس فدراسیون، نه کمیته انضباطی.










