در دنیای سفر و گردشگری، مکانهایی وجود دارند که نه بهخاطر زیبایی یا معماری چشمنوازشان، بلکه بهدلیل تاریخچهی مخوف و ترسناکی که دارند، معروف شدهاند. این بار، همراه شما هستیم تا پروندهای واقعی که الهامبخش ساخت فیلم “The Conjuring” بوده را بررسی کنیم.
گردشگری با همه جذابیتها و مناظر زیبا، جنبهای تاریک نیز دارد. بخشی که برخلاف علاقهمندان به زیباییهای طبیعی، کسانی با علاقهمندیهای متفاوت را به سوی خود جذب میکند. فیلم “احضار” یا همان “کانجورینگ”، یکی از نمونههای برجسته در ژانر وحشت است؛ فیلمی که با فاصله گرفتن از تصاویر خونین و خشونتآمیز، تماشاگر را به دنیایی دیگر میبرد. ترسهایی که ممکن است شما را به جیغ کشیدن وادار کند. اما آنچه این فیلم را بیش از پیش وحشتناک کرده، الهام گرفتن آن از یک داستان واقعی است. ترسی که زمانی بر یک خانه و ساکنانش سایه افکنده و آنها را به مرز جنون کشانده است؛ حتی فکر کردن به چنین وضعیتی میتواند بسیار ترسناک باشد.
ترسی که بهصورت واقعی و با تمام وجود حس میشود، با آن ترسی که تنها از تماشای فیلم بر روی پرده سینما بهدست میآید، بسیار متفاوت است. شاید به همین دلیل است که مکانهایی که شاهد این رویدادهای ترسناک بودهاند، بعدها به مقاصد محبوب گردشگری تبدیل میشوند. به همین مناسبت، ما شما را به سفری به نیمه تاریک دنیای گردشگری دعوت میکنیم تا یکی از ماجراهای شگفتانگیز اما وحشتناک را بررسی کنیم.
در زمستان سال ۱۹۷۰، خانوادهی پرون شامل راجر، کارولین و پنج دخترشان به خانهای دو طبقه در منطقه هریسویل در رودآیلند نقل مکان کردند. این عمارت به نام «ملک آرنولد پیر» شناخته میشد. ظاهر بیرونی این خانهی قدیمی هیچ نشانی از ترس و وحشت نهفته در آن نداشت، اما بهزودی اعضای خانواده پرون با این واقعیت تلخ روبهرو شدند.
این خانه که به ظاهر آرام و زیبا بود، به سرعت برای ساکنان جدیدش به منبعی از وحشت تبدیل شد. اعضای خانواده، یکی پس از دیگری، تجربیات ناخوشایند و ترسناکی را در این خانه تجربه کردند که زندگیشان را دگرگون کرد.
با گذشت زمان، داستانهای ترسناک این خانه به بیرون درز کرد و توجه زیادی را به خود جلب کرد. این ماجرا الهامبخش ساخت فیلم «The Conjuring» شد که به یکی از معروفترین فیلمهای ژانر وحشت تبدیل شد. ترس و وحشتی که خانواده پرون در این خانه تجربه کردند، به خوبی در فیلم به تصویر کشیده شده است و بسیاری از بینندگان را به وحشت انداخته است.
این خانه اکنون به یکی از مقاصد گردشگری معروف تبدیل شده است و بسیاری از علاقهمندان به داستانهای ترسناک و ماورایی به بازدید از این مکان میپردازند تا بخشی از تجربههای ترسناک خانواده پرون را از نزدیک ببینند. اگرچه بسیاری از این داستانها ممکن است به نظر افسانهای بیایند، اما برای خانواده پرون واقعیتی تلخ و ترسناک بودهاند.
والدین مدتها در پی خرید خانهای بودند که رفاه و آسایش فرزندانشان را فراهم کند. خانواده با این جابجایی کاملاً موافق بودند؛ خانهای با ۱۰ اتاق خواب که در زمینی به وسعت ۲۰۰ جریب قرار داشت و فضای کافی برای همه دختران فراهم کرده بود. از سوی دیگر، چشمانداز زیبای منطقه نیز جذاب و رویایی به نظر میرسید. به نظر میرسید همه چیز برای روزهای شاد و پرنشاط خانواده پرون فراهم است، اما این تصوری اشتباه بود. خیلی زود، این رؤیا به کابوسی وحشتناک تبدیل شد.
پرونها از همان لحظههای ابتدایی ورود به خانه متوجه شدند که چیزی غیرعادی در این ملک وجود دارد. شاید این مسئله به تاریخچه تاریک خانه بازمیگشت. این ملک در سال ۱۶۸۰ ساخته شده و هشت نسل از یک خانواده در آن زندگی کرده و در نهایت جان سپرده بودند. اما مرگ و میر در این خانه همیشه طبیعی نبود. مثلاً خانم جان آرنولد در سن ۹۳ سالگی خود را در اصطبل خانه حلقآویز کرده بود. همچنین موارد دیگری از خودکشی با سم یا دار زدن نیز در طول سالها گزارش شده بود. به این آمار باید قتل یک کودک ۱۱ ساله به نام پرودنس آرنولد توسط یک کارگر مزرعه و همچنین پیدا شدن اجساد چهار مرد که به شکلی اسرارآمیز منجمد شده بودند را اضافه کرد. شاید به همین دلیل بود که فروشنده خانه به راجر توصیه کرد که در تمام شبها، چراغها را روشن نگه دارند.
تقریباً تمامی اعضای این خانواده با وقایع غیرعادی و ماورایی مواجه شدند، اما مادر خانواده بهطور ویژه در مرکز توجه این پدیدهها بود. او یکی از نخستین تجربیاتش را چنین توصیف میکند: یکبار با زنی روبهرو شد که لباسی خاکستری به تن داشت و سرش به یک سمت متمایل بود. این زن با صدایی ناخوشایند به او گفت:
بیرون برو، من شما را با مرگ و تاریکی از این خانه بیرون خواهم کرد.
روزها یکی پس از دیگری با وقوع حوادثی غیرقابل توضیح و عجیب سپری میشد. تختخوابها بهطور ناگهانی تکان میخوردند، اسباب و وسایل خانه بهطور خودکار از یک گوشه به گوشه دیگر حرکت میکردند یا در هوا معلق میماندند. شبها، صداهای عجیبی در خانه شنیده میشد. گوشی تلفن در هوا معلق بود، گویی دستی نامرئی آن را نگه داشته است، اما با ورود افراد به اتاق، گوشی بهطور ناگهانی به روی تلفن کوبیده میشد. صندلیها با ورود مهمانان نامرئی جابهجا میشدند و تابلوهای آویزان از دیوارها سقوط میکردند. خانواده پرون حتی ادعا میکردند که یک بار دیواری بهطور کامل ناپدید شده و هیچ اثری از آن باقی نمانده بود.
این تنها بخشی از مشکلاتی بود که در این عمارت تجربه میکردند، اما در مقایسه با اتفاقات پیش رو، اینها ناچیز به نظر میرسیدند. چهره ترس بهزودی بیش از پیش خود را به خانواده نشان داد. در ورودی خانه نیمهشب باز و بسته میشد و صدای بلندی ایجاد میکرد. برخی از درها تکان میخوردند و برخی دیگر قفل میشدند، یک بار گویی نیرویی کل خانه را لرزاند. روح پسربچهای چهار ساله هر شب در خانه پرسه میزد و مادرش را صدا میکرد: «ماما، مااااما». نیمهشبها کسی به دخترها لگد میزد یا موهای آنها را میکشید. حتی روح کودکی به سیندی گفته بود که اجساد هشت سرباز در دیوار خانه مدفون شده است. اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که یک روح خبیث، کارولین را هدف قرار داد و شروع به شکنجه و آزار او کرد.
بتشیبا تایر در سال ۱۸۱۲ در رودآیلند به دنیا آمد و تمام عمرش را به همراه همسرش جادسون شرمن در حومه هریسویل گذراند. گفته میشود که او چهار فرزند داشت که سه نفر از آنها در کودکی جان سپردند. با وجود اینکه در آن زمان مرگ و میر کودکان رایج بود، مرگ فرزندان بتشیبا باعث شد که او در مرکز سوءظن قرار بگیرد. بهویژه بهدلیل زخمهای مرموزی که روی سر کودکان دیده میشد، گویی کسی با وسیلهای تیز جمجمه آنها را سوراخ کرده بود. مردم معتقد بودند که این اتفاقات شوم به دلیل دست داشتن او در جادوی سیاه و شیطانپرستی است. بعدها گفته شد که او حتی نوهاش را نیز قربانی کرده است.
بتشیبا به دادگاه کشیده شد، اما بهدلیل کمبود شواهد، بیگناه شناخته شد. با این حال، این حکم نتوانست ذهنیت مردم نسبت به او را تغییر دهد. گفته میشد که او خدمتکارانش را بهدلیل خطاهای جزئی شکنجه میکرد و به آنها گرسنگی میداد. در نهایت، بتشیبا در ۲۵ می ۱۸۸۵ با حلقآویز کردن خود از درختی در پشت اصطبل به زندگیاش پایان داد. پزشک قانونی که او را معاینه کرد، اظهار داشت که بدن لاغر بتشیبا بهگونهای خشک شده بود که گویی از سنگ ساخته شده است. اکنون به نظر میرسد که روح خشمگین بتشیبا این خانه را تسخیر کرده است.
در ابتدا، روح با استفاده از فشارهای فیزیکی سعی داشت کارولین را مجبور به ترک خانه کند. او را نیشگون میگرفت یا به صورتش سیلی میزد. اما به مرور، این شکنجهها بدتر شدند. روح سپس به کارولین با استفاده از آتش حمله کرد و حتی او را با چیزی شبیه به سوزن زخمی میکرد. کارولین یک بار که روی کاناپه دراز کشیده بود، احساس کرد چیزی شبیه به سوزن به پایش فرو میرود. وقتی به پایش نگاه کرد، حفرهای خونآلود دید که گویی با سوزن خیاطی سوراخ شده بود. با وجود این، کارولین و خانوادهاش قصد ترک خانه را نداشتند. در این زمان، روح تصمیم گرفت کارولین را از درون مورد حمله قرار دهد. این حملات برای کارولین غیرقابل تحمل شده بود و خانوادهاش احساس کردند که کارولین تسخیر شده است. بنابراین، از دو محقق عالم ارواح کمک خواستند و در اینجا بود که زوج معروف «وارِن» وارد ماجرا شدند.
لورن و اد وارن، محققان برجستهای در زمینه ماوراءالطبیعه بودند که به خاطر تحقیقاتشان در مورد عمارت امیتی ویل و عروسک تسخیر شده آنابل شهرت بسیاری داشتند. با ورود به خانه پرون، لورن فوراً نیروی تاریکی را در وجود کارولین حس کرد. به نظر میرسید روح خشمگین بتشیبا این خانه و یکی از ساکنان آن را تسخیر کرده است. اما نکتهای که قابل توجه بود، این بود که پیش از خانواده پرون نیز افرادی در این خانه سکونت داشتند. پس چرا بتشیبا چنین رفتاری را با این خانواده داشت؟
یکی از اولین نظریهها به این نکته اشاره داشت که این خانواده محلی نبودند و به نوعی غریبه محسوب میشدند. همچنین باورهای مذهبی ضعیف آنها نیز مطرح بود. در آن زمان به نظر میرسید که ایمان خانواده پرون چندان قوی نبود.
لورن وارن اظهار داشت:
ایمان شما را محافظت میکند. من به خدا ایمان دارم و همین ایمان است که به من کمک میکند. خداوند از من حمایت کرده و مرا در انجام وظایفم یاری میکند. اما در آن زمان، خانواده پرون فاقد چنین ایمانی بودند و این مسئله خطرناکی بود.
وارنها با استفاده از روشهای خاص خود به منظور رهایی خانواده از طلسم و تسخیر، تلاش کردند خانه را از ارواح پاکسازی کنند. اما در این فرایند، متوجه شدند که بتشیبا تنها روح ساکن این عمارت نیست. ارواح بسیاری در این خانه پرسه میزدند و برخی از آنها حتی بیآزار و دوستانه بودند. برای مثال، روحی وجود داشت که بوی گل میداد و روح دیگری هر شب دختران را برای شب بخیر میبوسید. همچنین مرد کوتاه قدی بود که دوست داشت نشسته و بازی بچهها را تماشا کند و گاهی ماشینهای اسباببازی را هل میداد. حتی روحی عاشق نظافت و تمیزی نیز در خانه بود. خانواده پرون اشاره میکردند که گاهی صدای جارو در آشپزخانه را میشنیدند و میدیدند که جارو در حال حرکت است و یک کپّه آشغال در وسط آشپزخانه انباشته شده و منتظر دور ریختن است.
اما این ارواح، آنهایی نبودند که کارولین را به وحشت انداخته و او را از درون و بیرون مورد آزار قرار داده بودند. تحمل این شکنجهها دیگر برای کارولین غیرممکن شده بود. لورنها نتیجه گرفتند که شاید جنگیری تنها راه نجات کارولین باشد. آنها برای انجام این کار نیازمند مجوز ویژهای از واتیکان بودند، اما کارولین زمان زیادی نداشت.
آندرهآ، دختر بزرگ خانواده پرون، درباره شب جنگیری مادرش چنین میگوید:
آن شب یکی از وحشتناکترین شبهای زندگیام بود. فکر میکردم مادرم زیر این فشار و ترس شدید جان میدهد. او با صدایی عجیب و ناشناخته صحبت میکرد. نیرویی قدرتمند که به نظر من از این دنیا نبود، او را به فاصله ۲۰ فوت به اتاق دیگر پرتاب کرد.
در سال ۲۰۱۳، داستان وحشتناک این خانه به سینماها آمد و به فیلم “کانجورینگ” تبدیل شد. لورن وارن به عنوان مشاور، به کارگردان جیمز وان کمک کرد تا این فیلم ترسناک را بسازد. این اثر بخشی از تجربههای ترسناک کارولین پرون را به تصویر میکشد.
پایان واقعی داستان خانواده پرون با آنچه در فیلم مشاهده میشود، تفاوتهای بسیاری دارد. برخلاف انتظار، زوج وارن نتوانستند مشکل خانواده پرون را به طور کامل حل کنند. ابتدا به نظر میرسید اوضاع بهبود یافته است، اما خیلی زود شرایط حتی بدتر از قبل شد. به نظر میرسد محققان فراواقعی، به جای حل مشکل، تنها بر خشم نیروهای تاریک افزوده بودند. به دلیل وضعیت اقتصادی ناگوار آن زمان، خانواده پرون مجبور شدند همچنان در آن خانه بمانند و سالهای ترسناک یکی پس از دیگری برایشان سپری شد. نهایتاً، در سال ۱۹۸۰، خانواده موفق به فروش ملک شدند و از شر این ترس روزانه رهایی یافتند.
پرونها به ایالت جرجیا نقل مکان کردند، جایی که فاصله کافی از فضای تاریک عمارت آرنولد پیر داشت. اگرچه گزارشها حاکی از آن بود که نیروهای ماورایی آنها را حتی تا جنوب تعقیب کردند، اما ظاهراً از شدت و قدرت آنها به میزان قابلتوجهی کاسته شده بود.
آندرهآ، دختر بزرگ خانواده، تجربیاتش را در قالب مجموعه کتابی سه جلدی به نام «خانه تاریکیها، خانه نور» منتشر کرد که شامل شرح وقایع و مصائب سالهایی است که در این خانه سپری کردند.
بر اساس گفتههای او، ساکنان جدید خانه نیز با مشکلات مشابهی مواجه بودهاند. فردی که خانه را خرید، روزی بدون هیچ دلیلی و بدون برداشتن اسباب و اثاثیه، فریاد زنان خانه را ترک کرده بود. مالک فعلی خانه، نورما ساتکلیف، در سال ۱۹۸۳ این خانه را خرید و با همسرش گری در آن سکونت دارد. این خانواده و بازدیدکنندگان هنوز هم از فعالیتهای ماورایی خانه خبر میدهند؛ از درهایی که به خودی خود باز و بسته میشوند، مهای که گاه و بیگاه خانه را فرا میگیرد، صدای قدم زدن افراد نامرئی، لرزش اسباب و اثاثیه، و روح یک زن مسن که به آرامی در فضا شناور است. با این حال، شرایط به اندازه زمان سکونت خانواده پرون وخیم و غیرقابل تحمل نیست.
واقعیتهای ثبت شده و دستکم برخی از رویدادهای مرموز این خانه، سبب شده که همچنان مورد توجه عموم مردم قرار گیرد. محبوبیت فیلم مرتبط با این خانه نیز نقش مهمی در افزایش علاقهمندی به آن داشته است.
شما چه نظری دارید؟ آیا اگر فرصتی برای بازدید از این خانه و اقامت یک شب در آن به شما داده میشد، این پیشنهاد را قبول میکردید یا ترجیح میدادید تنها از دور و از طریق تماشای فیلم به هیجان و ترسهای آن نزدیک شوید؟
امیدوارم از خواندن این داستان لذت برده باشید و از همراهی با ما بهرهمند شده باشید. فراموش نکنید که نظرات، پیشنهادها و انتقادات خود را با لایفاتک در میان بگذارید.
منبع: لایفاتک horrorgalore the-line-up